بدور از طعنهها مهمانمان شد
دوای ِ درد ِ بی درمـانمـان شد
طبیبی از تبــار ِ انـس و الفـت
رفیق ِ یکدل و یک جانمان شد
علی قیصری
بدور از طعنهها مهمانمان شد
دوای ِ درد ِ بی درمـانمـان شد
طبیبی از تبــار ِ انـس و الفـت
رفیق ِ یکدل و یک جانمان شد
علی قیصری
پیـاپی در تب و تاب وصالت
زدم زل بر لب و چشم زلالت
ولی در باغی از گلبرگ ِ رویا
رهـا بودم در آغـوش ِخیالت
علی قیصری
شکوه ِ جلوههای نور پیداست
رخ مهتابی ات از دور پیداست
لبت نم نم کـه میریزد به ساغر
شـراب کهنهی انگـور پیداست
علی قیصری
زمــانی بـا تمـام ِ تـار و پــودم
به عشق روی دلبر میسرودم
ولی روزی که ازشعرم جداشد
غزل شد منشاءغم در وجودم
علی قیصری
هر زمانی غزل از چشم تـرم میریزد
تَلی از خاطـرهها دور و برم میریزد
ساکـن جنگل سبـزم ولی از تـرس تبـر
آن چنان دلهـره دارم کـه پرم میریزد
خـارج از کلبـه تسّلا بدهیدم که خزان
برگ ِ سرما زده را روی سرم میریزد
تـا زمـانی کــه نبنـدم نفس پنجــره را
غـم بی شرم و حیا پای درم میریزد
من همان بی رمق ِ زرد ِنحیفم که اگر
شاخــه ام را بتکـانی ثمـــرم میریزد
گرچه بی بهره ام ازشاعری و فن بیان
شُرشُرِ شعـر و غـزل از هنـرم میریزد
مِثل اشکی که فرومیچکداز چشم قلم
غــم بانــو عسـلـم از جگــرم میریـزد
علی قیصری
نگاهت آیههای مهربانی ست
لبت اکسیر ناب زندگانی ست
شراب ِ نـم نـم گلخـندههایت
نشانی از غرور نوجوانی ست
علی قیصری
پیچیده صبا زلف طلا ریزت را
تا سکته دهد عاشق ناچیزت را
در موسم گل نم نم شیراز تنت
ریـزد بـه اِرم بـوی دلاویـزت را
علی قیصری
به فرمان خدایِ ماه و خورشید
نگهــبان ِ سپـاه ِ سبــز ِ جــاویـد
شکوفـاتر بگــردد روز کــوروش
شکـوه ِ کاخ هـای تخت جمشید
علی قیصری
از ابرِ پُر از غصه که غم میریزد
بـاران بــه تـن ِ بـاغ ِ اِرم میریزد
بُگشا نفس پنجـرهها را که نسیم
از اشک تــر ِ سپیـده دم میریزد
علی قیصری
از راه ِ پُـر از پیـچ محل آمـده ای
یا از در ِ تـاریـــــخ ملـل آمـده ای
چادر زدهای پشت در ِشیخِ اجل
تا منــزل ِ استاد ِ غـزل آمـده ای
علی قیصری
تعداد صفحات : 0